پسملی جیگر مامان...
سلام عزیز دلم ...خوبی قربونت برم..
من و بابایی هم خوبیم شکر..
عسل من چقدر شما شیطون شدی ماشالله هفته ی پیش روزا تکون نمیخوردی ولی ماشالله چند روزه صبح که میشه منو با لگدای کوچولوت از خواب بیدار میکنی و وادار به صبحونه خوردن اونم منی که هیچ وقت اهل صبحونه نبودم ولی حریف شما نیم وجبی نمیشم که بعدشم همین طوری بیداری تا نهار میخورم دراز میکشم باز شروع میکنی هههه دیگه روزا خواب نداری پسر ...الانم که دارم مینویسم منو شما تنهاییم و شما همین جور وول میخوری قربونت برم...بابایی هم رفته استخر خوش به حالش
آها حالا از امروز بگم با بابایی رفتیم سونو گرافی امروز 2 شنبه 22 اسفند 90 بود ساعت 9 وقت داشتیم رفتیم اونجا و نفر سوم بودیم تا رفتم دراز کشیدم و دکتر دستگاشو گذاشت گفت خوب پسره بله جیگره مامانی دیگه صددرصد پسره مبارکه هورررررررررررررررررررررا
شما طبق سونوی قبلی امروز 22 هفته و 2 روز بودی که این دفعه دکتر گفت 23 هفته کامل هستی حالا ما به همون تاریخ قبلی حساب میکنیم
دکتره توضیح میداد که این پاهاشه این قلبشه و.... و بابایی همین طوری مات و مبهوت نگاه میکرد خیلی براش جالب بود برا اولین بار شما رو دید خیلی خوشحال بود صدای قلبت رو هم شنیدیم
خداروشکر معطل نشدیم و زودی برگشتیم خونه هوا خیلی سرده دیروز یه عالمه برف اومده بود
اول رفتیم خونه ی مادربزرگ . مادر بابایی عمه هم اونجا بود تا نشستیم بابایی گفته رفته بودیم پیش بچه مون خلاصه اونا هم فهمیدن و خیلی خوشحال شدن ..
برای اسم هم چند تایی انتخاب کردیم : پویان . حسام . پارسا و شهاب که بابایی پیشنهاد داد
از بین این اسامی منو بابایی حسام رو انتخاب کردیم ...امیدوارم خوشت بیاد عزیزم
از جمعه بگم که سالگرد فوت پدربزرگ مامانی بود و ما با خاله رفتیم خیلی دلم گرفته بود همش به یادشون بودم چه زود یه سال گذشت خیلی دوستش داشتم مرد بسیار مهربون و بزرگی بود و همه بهش احترام میزاشتن ....خدا بیامزتشون
خوب پسر مامان من دیگه بلم کارامو بکنم مواظب خودت باش بوووووووس