حسامحسام، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 20 روز سن داره

ღ♥وروجک مـــــــــــــــــــــــــــــــــا♥ღ

لغتنامه

این کلمه ها رو میتونی بگی هر چی یادم بیاد اضافه میکنم تا بعدا بدونم چیا میگفتی تا دو سالگی   آب/ آبه نون/نونو غذا/ممه بینی/مینی دود/دووو هاپو/اپو اسب/پتیکو پتیکو شیر/شییی مامانی/مامنی/مان بابایی/بابیی آهو/آبو آدامس/آباس آتیش/آتیش جیش پا مو بی بی عزیز/زیزه عمه عمو خاله/خایی دایی هانیه/هانی اه اه به به پایین بالا پاشو راگا/گاگا گل بله نه دوست دست/دس من تو نینی دده بشین نیست/ایست بده جوجه/جیجی ماه/ما ماشین هان باطری/باتی دوغ/دوخ چیه؟/شیه؟ توپ/پوپه/ جدیدا درست تلفظ میکنی موز/ موشو بوس/بو...
2 تير 1393

23 ماهگی عشقم♥♥♥♥

سلام عشق مامان الهی فدات بشم 23ماهگیت مبارک عزیزم وارد ماه 24 شدی و داری به روزای تولدت یکی از بهترین روزای زندگیمون نزدیک میشیم مردی شدی برا خودت آقاتر شدی فهمیده تر ....یه عالمه کلمه جدید یاد گرفتی که آخر این پست بعدی میزارم یادم بمونه تقریبا هرروز 3تا کلمه جدید میگی فدات شم پیشرفتت عالی بوده با بابایی مسابقه داریم مثلا هرروز من باید کلمه یاد بدم همین طور بابایی کلی ذوق میکنیم کلمه هارو به زبون خودت میگی و ما دلمون ضعف میره برات به خدا دوست دارم گاز بزنم که همین کارم میکنم الهی قربونت بشم شما بعضی موقع ها دردت میاد خو چیکار کنم خودتو شیرین میکنی فلش کارتها رو خیلی دوست داری همش میگی برام بگین این روزا دیونمون میکنی با...
2 تير 1393

21 ماهگی

سلام مرد کوچولوی من ووووووی خیلی وقته آپ نکردیم شرمنده حسش نمیومد خیلی تنبل شدم یکمم گرفتار با تاخیر فراوان سال 93 همگی مبارک انشالله سال خوبی برای همه باشه عید بهمون خوش گذشت و شما هم سرگرم بچه ها بودی دوتا عمه ها اومده بودن و خونه حسابی شلوغ بود قبل عید مریض شدی دقیقا 1ماه طول کشید تا سرما خوردگیت خوب شد خیلی طولانی شد این همه دارو خوردی هیچ... پسرک ما مردی شده برا خودش از24 فروردین پروژه از شیر گرفتن شما رو شروع کردیم روزا میرفتیم خونه مامانم که با سهیل و سبحان بازی کنی شبا هم بابا میومد دنبالمون میرفتیم تو خیابون دور میزدیم تا خوابت بگیره خداروشکر اصلا اذیت نشدی فقط شب اول گریه کردی و بهانه آوردی دیگه اصلا سراغ شیر رو نگرفت...
30 فروردين 1393

18ماهگی

سلام سلام صد تا سلام قربونت برم مامانی 18ماهه شدنت مبارک گل پسرم عشق مامان داره بزرگ میشه مرد میشه انشالله خدا حافظت باشه عزیزکم این ماه واکسن داشتی که خیلی بد بود الهی بمیرم برای دردت گلم نبینم دیگه درد بکشی دردت به جونم3....روز پای کوچولوت درد میکرد 2روز نمیتونستی راه بری تا تکون میخوردی میزدی زیر گریه روز سوم هم 4دست و پا میرفتی تا اینکه نی نی های عمه اومدن و به هوای اونا بازی کردی و دردت یادت رفت خداروشکر هانیه و مطهره رو خیلی دوست داری با اینکه اینجا نیستن و دیر به دیر میان ولی تا میبینیش میپری بغلش در ضمن هر روز فیلمش که تو گوشی هست رو میبینی برا همین یادت نمیره هههههههه هفته ای که گذشت مراسم سالگرد بابا یحیی بود خدا بیامرزدش عمه ها...
2 بهمن 1392

17و16 ماهگی...

سلام ما اومدیمممممممم بلاخره این ماه حسام مریض شده بود سرما خوردگی وحشتناک تازه دوروزه خداروشکر خوب شدی و علایم رفته خیلی بد بود یهویی صدات شبیه خروسک شد صبحم که رفتیم دکت رگفت وحشتناک گلوش چرک کرده و یه عالمه آمپول و شربت که اصلا اثری نداشت فقط صدات خوب شد اینقدر بهانه میگرفتی 1ثانیه نمیتونستم ازش جدا بشم خوابم نداشتی از زور سرفه ها نمیتونستی بخوابی الهی بمیرم بلاخره بابا رو فرستادم داروگیاهی یه شربت داده بود که خیلی خوب بود با همون خوب شدی... از کارات بگم که برا ما خونه زندگی نزاشتی من چیکار کنم وروجک شیطون علاقه شدید داری خونه رو بهم بریزی بعد دلت آروم میشه ومیری سراغ بعدی اول از کمدت شروع میشه هر چی لباس داری درمیاری خودت میری تو...
8 آذر 1392

15ماهگی

سلام وروجک مامان ببخش که عقبم (: ماشالله مگه وقت میزاری برا ماکه بشینیم بنویسیم قربونت برم که صبح تا شب تو خونه راه میری و 1 دقیقه هم نمیشینی همش با بابایی میگیم چه انرژی دارن این بچه ها .. خیلی مسلط شدی خداروشکر. چه قدر نگران بودم و استرس داشتم که دیر راه افتادی ولی چه میشه کرد مادر بودن همینه وقتی به عقب تر نگاه میکنی خنده ات میگیره که به خاطر چه چیزایی نگران بودم خواب، دندون، سینه خیز، 4دست و پا و.......... که بلاخره همه کارارو انجام دادی و ماشالله مردی شدی برا خودت 2روزه یاد گرفتی از صندلی بابایی بری بالا و بعدش بری رو میز کامپیوتر وقتی هم که بیاریمت پایین این قدر گریه و ....خلاصه نمیزاری بابا کاراشو انجام بده همش باید با آقا س...
5 آبان 1392

...

سلام اول از همه از دوستای مهربونمون که همیشه به وب ما سر میزنند و مارو با نظراتشون شاد میکنن تشکر میکنم ما هم خیلی شمارو دوست داریممممممممممممممم مممممممم از کجا بگم .... راه رفتن شما گل پسری داره هرروز بهتر میشه ولی هنوز یاد نگرفتی خودت بلند شی راه بری انشالله کم کم یاد بگیری...اینقدر دوست دارم اون روز برسه که منو شما تنهایی بریم بیرون و شما خودت راه بری آخ که چه لذتی داره آخه بغل کردن شما یکم سخت شده برا من حتما باید بابایی باشه شمارو بغل کنه مامان و بابا بلدی هااااااا ولی نمیدونم چرا هروقت عشقت بکشه میگی دیروز کلید کردی رو مامان اینقدر گفتی هی تند تند تکرار میکردی منم اینجوری بودم یه دندون جدید هم امروز صبح دیدم نیش زده دیشب...
25 شهريور 1392

اولین قدم...

الهی فدات بشم بلاخره انتظار ما هم تموم شد و شما اولین گام زندگیت رو برداشتی اینقدر ذوق زدم که همش جیغ میزدم .... امروز 5شنبه 7شهریور 92. در سن 13ماه و 20روزگی برای اولین بار تونستی چند قدم بدون کمک بیای سمت من اینقدر خودت خوشت اومده بود که میومدی سمتم دوست نداشتی بشینی قربونت بشم من . یه دوندن هم پایین نیش زده چند روز اذیت شدی تا رونمایی شد الان 7تا دندون داری موش کوچولوی من خدایا شکرت.... ...
7 شهريور 1392

ورود به ماه 14..

سلام وای که اصلا وقت نمیکردم اینجارو آپ کنم....ببخش قربونت بره مامان این ماه یکم ناخوش بودی همش گریه میکردی حوصله هیچی نداشتی همه میگفتن از دندونه ولی از دندون هم نبود ....نمیدونم چه قدر قراره اذیت شی برا دندونا به خدا من اصلا طاقت ندارم وقتی گریه میکنی منم باهات گریه میکنم الهی قربونت بشم دردت به جونم انشالله هیچ وقت بیمار نشی گلم .فعلا از راه رفتن خبری نیست که نیست هههههه فقط طولانی تر میتونی بایستی وروجک مامان الان خداروشکر خیلی خوب شدی راحتتر میخوابی و کمتر اذیت میشی روزا همش بازی میخوای منم تا بتونم بازی میکنم حباب بازی رو خیلی دوست داری و بازی با عروسکات بابایی اسم هر کدومشونو که میگه همون میدی دستش صدای ببعی رو یاد داری دربی...
7 شهريور 1392
1