5ماهگــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی
سلام جان مادر...
منو ببخش دیر وبتو آپ کردم خیلی سرم شلوغ بود شما هم که قربانتان برویم فرصت نمیدی
الان سرما خوردی پسرکم اول بابا مریض شد بعد شما بعد هم من .... انشالله دست از سرمون برداره این ویروس لعنتی
تو خواب سرفه میکنی جیگرم کباب میشه ):
اووووووووووو 5ماهه شدنت مبارک مرد کوچک من ....فدای تو بشم من
این ماه محرم بود دهه اول شماچند شب پیش بابایی میموندی و من میرفتم هیئت دوست داشتم تو رو هم ببرم ولی میدونستم اذیت میشی....روز همایش شیرخوارگان هم با خاله جون 4 نفری رفتیم لفتیم خیلی عالی بود امسال اولین باری بود که قسمت شد رفتیم
خوب یکم از کارات بگم تا جایی که ذهنم یاری میکنه ههههه
اول از همه چهارشنبه 15 ام اولین بار بدن کمک غلتیدی ساعت 1و نیم ظهر ماداشتیم غذا میخوردیم شما رو هم گذاشته بودیم دمر روی بالشت که سر خوردی و افتادی زمین بعدش یهویی یه بار غلتیدی مانیز خیلی ذوقیدیم قبلشم تا روی بالشت میزاشتمت بهت شیر بدم دمر میشدی دستات رو هم خودت درمیاری (:
قهقه هات هم که شده دنیای ما فقط هم برا منو بابایی قهقه میزنی ناقلا...
دمر خوابیدن روی بالشت رو هم دوست داری ساکت میشی برا خودت همه جا رو هم نظاره میکنی
دو تا دستات هم جاشون توی دهنته آب دهنت هم که همیشه خدا آویزونه فکر کنم چشمه باز شده هههههههه بادکنک هم خیلی درست میکنی و هی میگی boooooov کلمه( آ . او . هـ) رو هم زیاد میگی
بعضی وقتا یه دونه انگشتتو میخوری و یه ملچ و ملوچی تو خونه راه میافته بیاو ببین
هنوزم بغل رو ترجیح میدی به همه چی ...
شبا هم اگه پسر خوبی باشی تا 10 میخوابی نفسم
پاهات رو هم کشف کردی خیلی نگاشون میگنی یکم با دستات میگیری بعدش ول میکنی پاهاتو میاری بالا و محکم میکوبی زمین که من دردم میگیره هی دستمو میارم میزارم زیر پاهات تا دردت نگیره انگاری میفهمی و هی تکرار میکنی (:
و از بابای عاشقت هم هر چی بگم کم گفتم فقط همین قدر بگم که تا حالا ندیده بودم مردی اینقدر بچه اش رو دوست داشته باشه چون همش پیشته شدید دوست داره خدا نکنه منو شما بخوایم بریم جایی از 1ساعت قبل مراسم خداحافظی داره باهات هههههههههه خدا حفظتون کنه
چه میکنی با ما بچه به خدا دیونتیم....
موهات رو هم بابایی کوتاه کرد برا اولین بار دیگه ببخشید که خراب شد