حسامحسام، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 23 روز سن داره

ღ♥وروجک مـــــــــــــــــــــــــــــــــا♥ღ

وروجک ما ...

از پوشک گرفتن

سلام چند وقت همش نگران از پوشک گرفتنت بودم که دیر بشه یا زود باشه نمیدونستم چیکار کنم یه عده میگفتن بزار بزرگتر شه یه عده میگفتن ممکنه دیر بشه و ... خلاصه با کلی ترس و استرس از سخت بودن و اذیت شدن شروع کردم یه 10 روی بعد از جشنت تقریبا 2سال و 1ماهگی میشد که بدون هیچ آموزش قبلی  از همون روز کتاب من که تاج سرم لگن دارم رو برات میخوندم و قصه هایی در این رابطه برات میخوندم کتاب رو خیلی دوست داری میگی کتاب جیش... خداروشکر خیلی خوب بودی و یاد گرفتی و خونه رو زیاد کثیف نکردی فکر کنم 5دفعه شد که تو شلوارت جیش کردی همزمان شب هم دیگه پوشکت نکردم و شما تا صبح خشک بودی خلاصه خیلی پسر خوبی بودی و همکاری کردی الان که تقریبا 1ماه ش...
31 شهريور 1393

جشن تولد پسر گلی

سلام حسام عزیزم بلاخره با تاخیر برات جشن گرفتیم و شما و بابایی رو عقیقه کردیم چون تو ماه رمضون بود تولدت نشد همون موقع بگیریم.. عصرخانوما بودن شب هم آقایون اومدن کلی هم بچه بودن مهمونامون تقریبا 100 نفری میشدن از 2هفته قبل کارای تزیین شروع شد امسال تم رنگین کمون رو انتخاب کردیم و بازم خودم برات درست کردم که عمه جون زهرا هم اومد کمکم و کلی کارام جلو افتاد ازش تشکر میکنم خداروشکر قشنگ شد و کلی تعریف کردن روز تولد خیلی پسر خوبی بودی خداروشکر اصلا اذیت نکردی صبح که بیدار شدی با دایی رفتی آرایشگاه و اومدی بعد دایی شستت و  موهات رو درست کرد و لباساتو پوشند و آقای داماد رو حاضر کرد خدا خیرش بده خیلی کمک کرد انشالله عروسیش جبران ...
18 مرداد 1393

دوسالگی گل پسری

                                        هوووووووووووووووووووووررررررررررررررر تولــــــــــــــــــــــــــدت مبارک عزیزکـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم انشالله تولد 120 سالگیت عزیزم چی بگم از این 2سالی که مثل برق و باد از جلو چشمم گذشت و وروجک مامان مردی شده برا خودش چی بگم از دیدن این بزرگ شدن و قد کشیدنت جلو چشام چی بگم از این همه حس خوب چی بگم از بهترین ثانیه های زندگیم در کنار تو چی بگم از این همه عشق چه قدر مادر...
23 تير 1393

لغتنامه

این کلمه ها رو میتونی بگی هر چی یادم بیاد اضافه میکنم تا بعدا بدونم چیا میگفتی تا دو سالگی   آب/ آبه نون/نونو غذا/ممه بینی/مینی دود/دووو هاپو/اپو اسب/پتیکو پتیکو شیر/شییی مامانی/مامنی/مان بابایی/بابیی آهو/آبو آدامس/آباس آتیش/آتیش جیش پا مو بی بی عزیز/زیزه عمه عمو خاله/خایی دایی هانیه/هانی اه اه به به پایین بالا پاشو راگا/گاگا گل بله نه دوست دست/دس من تو نینی دده بشین نیست/ایست بده جوجه/جیجی ماه/ما ماشین هان باطری/باتی دوغ/دوخ چیه؟/شیه؟ توپ/پوپه/ جدیدا درست تلفظ میکنی موز/ موشو بوس/بو...
2 تير 1393

23 ماهگی عشقم♥♥♥♥

سلام عشق مامان الهی فدات بشم 23ماهگیت مبارک عزیزم وارد ماه 24 شدی و داری به روزای تولدت یکی از بهترین روزای زندگیمون نزدیک میشیم مردی شدی برا خودت آقاتر شدی فهمیده تر ....یه عالمه کلمه جدید یاد گرفتی که آخر این پست بعدی میزارم یادم بمونه تقریبا هرروز 3تا کلمه جدید میگی فدات شم پیشرفتت عالی بوده با بابایی مسابقه داریم مثلا هرروز من باید کلمه یاد بدم همین طور بابایی کلی ذوق میکنیم کلمه هارو به زبون خودت میگی و ما دلمون ضعف میره برات به خدا دوست دارم گاز بزنم که همین کارم میکنم الهی قربونت بشم شما بعضی موقع ها دردت میاد خو چیکار کنم خودتو شیرین میکنی فلش کارتها رو خیلی دوست داری همش میگی برام بگین این روزا دیونمون میکنی با...
2 تير 1393

21 ماهگی

سلام مرد کوچولوی من ووووووی خیلی وقته آپ نکردیم شرمنده حسش نمیومد خیلی تنبل شدم یکمم گرفتار با تاخیر فراوان سال 93 همگی مبارک انشالله سال خوبی برای همه باشه عید بهمون خوش گذشت و شما هم سرگرم بچه ها بودی دوتا عمه ها اومده بودن و خونه حسابی شلوغ بود قبل عید مریض شدی دقیقا 1ماه طول کشید تا سرما خوردگیت خوب شد خیلی طولانی شد این همه دارو خوردی هیچ... پسرک ما مردی شده برا خودش از24 فروردین پروژه از شیر گرفتن شما رو شروع کردیم روزا میرفتیم خونه مامانم که با سهیل و سبحان بازی کنی شبا هم بابا میومد دنبالمون میرفتیم تو خیابون دور میزدیم تا خوابت بگیره خداروشکر اصلا اذیت نشدی فقط شب اول گریه کردی و بهانه آوردی دیگه اصلا سراغ شیر رو نگرفت...
30 فروردين 1393

18ماهگی

سلام سلام صد تا سلام قربونت برم مامانی 18ماهه شدنت مبارک گل پسرم عشق مامان داره بزرگ میشه مرد میشه انشالله خدا حافظت باشه عزیزکم این ماه واکسن داشتی که خیلی بد بود الهی بمیرم برای دردت گلم نبینم دیگه درد بکشی دردت به جونم3....روز پای کوچولوت درد میکرد 2روز نمیتونستی راه بری تا تکون میخوردی میزدی زیر گریه روز سوم هم 4دست و پا میرفتی تا اینکه نی نی های عمه اومدن و به هوای اونا بازی کردی و دردت یادت رفت خداروشکر هانیه و مطهره رو خیلی دوست داری با اینکه اینجا نیستن و دیر به دیر میان ولی تا میبینیش میپری بغلش در ضمن هر روز فیلمش که تو گوشی هست رو میبینی برا همین یادت نمیره هههههههه هفته ای که گذشت مراسم سالگرد بابا یحیی بود خدا بیامرزدش عمه ها...
2 بهمن 1392

17و16 ماهگی...

سلام ما اومدیمممممممم بلاخره این ماه حسام مریض شده بود سرما خوردگی وحشتناک تازه دوروزه خداروشکر خوب شدی و علایم رفته خیلی بد بود یهویی صدات شبیه خروسک شد صبحم که رفتیم دکت رگفت وحشتناک گلوش چرک کرده و یه عالمه آمپول و شربت که اصلا اثری نداشت فقط صدات خوب شد اینقدر بهانه میگرفتی 1ثانیه نمیتونستم ازش جدا بشم خوابم نداشتی از زور سرفه ها نمیتونستی بخوابی الهی بمیرم بلاخره بابا رو فرستادم داروگیاهی یه شربت داده بود که خیلی خوب بود با همون خوب شدی... از کارات بگم که برا ما خونه زندگی نزاشتی من چیکار کنم وروجک شیطون علاقه شدید داری خونه رو بهم بریزی بعد دلت آروم میشه ومیری سراغ بعدی اول از کمدت شروع میشه هر چی لباس داری درمیاری خودت میری تو...
8 آذر 1392

15ماهگی

سلام وروجک مامان ببخش که عقبم (: ماشالله مگه وقت میزاری برا ماکه بشینیم بنویسیم قربونت برم که صبح تا شب تو خونه راه میری و 1 دقیقه هم نمیشینی همش با بابایی میگیم چه انرژی دارن این بچه ها .. خیلی مسلط شدی خداروشکر. چه قدر نگران بودم و استرس داشتم که دیر راه افتادی ولی چه میشه کرد مادر بودن همینه وقتی به عقب تر نگاه میکنی خنده ات میگیره که به خاطر چه چیزایی نگران بودم خواب، دندون، سینه خیز، 4دست و پا و.......... که بلاخره همه کارارو انجام دادی و ماشالله مردی شدی برا خودت 2روزه یاد گرفتی از صندلی بابایی بری بالا و بعدش بری رو میز کامپیوتر وقتی هم که بیاریمت پایین این قدر گریه و ....خلاصه نمیزاری بابا کاراشو انجام بده همش باید با آقا س...
5 آبان 1392