حسامحسام، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 12 روز سن داره

ღ♥وروجک مـــــــــــــــــــــــــــــــــا♥ღ

18ماهگی

سلام سلام صد تا سلام قربونت برم مامانی 18ماهه شدنت مبارک گل پسرم عشق مامان داره بزرگ میشه مرد میشه انشالله خدا حافظت باشه عزیزکم این ماه واکسن داشتی که خیلی بد بود الهی بمیرم برای دردت گلم نبینم دیگه درد بکشی دردت به جونم3....روز پای کوچولوت درد میکرد 2روز نمیتونستی راه بری تا تکون میخوردی میزدی زیر گریه روز سوم هم 4دست و پا میرفتی تا اینکه نی نی های عمه اومدن و به هوای اونا بازی کردی و دردت یادت رفت خداروشکر هانیه و مطهره رو خیلی دوست داری با اینکه اینجا نیستن و دیر به دیر میان ولی تا میبینیش میپری بغلش در ضمن هر روز فیلمش که تو گوشی هست رو میبینی برا همین یادت نمیره هههههههه هفته ای که گذشت مراسم سالگرد بابا یحیی بود خدا بیامرزدش عمه ها...
2 بهمن 1392

17و16 ماهگی...

سلام ما اومدیمممممممم بلاخره این ماه حسام مریض شده بود سرما خوردگی وحشتناک تازه دوروزه خداروشکر خوب شدی و علایم رفته خیلی بد بود یهویی صدات شبیه خروسک شد صبحم که رفتیم دکت رگفت وحشتناک گلوش چرک کرده و یه عالمه آمپول و شربت که اصلا اثری نداشت فقط صدات خوب شد اینقدر بهانه میگرفتی 1ثانیه نمیتونستم ازش جدا بشم خوابم نداشتی از زور سرفه ها نمیتونستی بخوابی الهی بمیرم بلاخره بابا رو فرستادم داروگیاهی یه شربت داده بود که خیلی خوب بود با همون خوب شدی... از کارات بگم که برا ما خونه زندگی نزاشتی من چیکار کنم وروجک شیطون علاقه شدید داری خونه رو بهم بریزی بعد دلت آروم میشه ومیری سراغ بعدی اول از کمدت شروع میشه هر چی لباس داری درمیاری خودت میری تو...
8 آذر 1392

15ماهگی

سلام وروجک مامان ببخش که عقبم (: ماشالله مگه وقت میزاری برا ماکه بشینیم بنویسیم قربونت برم که صبح تا شب تو خونه راه میری و 1 دقیقه هم نمیشینی همش با بابایی میگیم چه انرژی دارن این بچه ها .. خیلی مسلط شدی خداروشکر. چه قدر نگران بودم و استرس داشتم که دیر راه افتادی ولی چه میشه کرد مادر بودن همینه وقتی به عقب تر نگاه میکنی خنده ات میگیره که به خاطر چه چیزایی نگران بودم خواب، دندون، سینه خیز، 4دست و پا و.......... که بلاخره همه کارارو انجام دادی و ماشالله مردی شدی برا خودت 2روزه یاد گرفتی از صندلی بابایی بری بالا و بعدش بری رو میز کامپیوتر وقتی هم که بیاریمت پایین این قدر گریه و ....خلاصه نمیزاری بابا کاراشو انجام بده همش باید با آقا س...
5 آبان 1392

...

سلام اول از همه از دوستای مهربونمون که همیشه به وب ما سر میزنند و مارو با نظراتشون شاد میکنن تشکر میکنم ما هم خیلی شمارو دوست داریممممممممممممممم مممممممم از کجا بگم .... راه رفتن شما گل پسری داره هرروز بهتر میشه ولی هنوز یاد نگرفتی خودت بلند شی راه بری انشالله کم کم یاد بگیری...اینقدر دوست دارم اون روز برسه که منو شما تنهایی بریم بیرون و شما خودت راه بری آخ که چه لذتی داره آخه بغل کردن شما یکم سخت شده برا من حتما باید بابایی باشه شمارو بغل کنه مامان و بابا بلدی هااااااا ولی نمیدونم چرا هروقت عشقت بکشه میگی دیروز کلید کردی رو مامان اینقدر گفتی هی تند تند تکرار میکردی منم اینجوری بودم یه دندون جدید هم امروز صبح دیدم نیش زده دیشب...
25 شهريور 1392

اولین قدم...

الهی فدات بشم بلاخره انتظار ما هم تموم شد و شما اولین گام زندگیت رو برداشتی اینقدر ذوق زدم که همش جیغ میزدم .... امروز 5شنبه 7شهریور 92. در سن 13ماه و 20روزگی برای اولین بار تونستی چند قدم بدون کمک بیای سمت من اینقدر خودت خوشت اومده بود که میومدی سمتم دوست نداشتی بشینی قربونت بشم من . یه دوندن هم پایین نیش زده چند روز اذیت شدی تا رونمایی شد الان 7تا دندون داری موش کوچولوی من خدایا شکرت.... ...
7 شهريور 1392

ورود به ماه 14..

سلام وای که اصلا وقت نمیکردم اینجارو آپ کنم....ببخش قربونت بره مامان این ماه یکم ناخوش بودی همش گریه میکردی حوصله هیچی نداشتی همه میگفتن از دندونه ولی از دندون هم نبود ....نمیدونم چه قدر قراره اذیت شی برا دندونا به خدا من اصلا طاقت ندارم وقتی گریه میکنی منم باهات گریه میکنم الهی قربونت بشم دردت به جونم انشالله هیچ وقت بیمار نشی گلم .فعلا از راه رفتن خبری نیست که نیست هههههه فقط طولانی تر میتونی بایستی وروجک مامان الان خداروشکر خیلی خوب شدی راحتتر میخوابی و کمتر اذیت میشی روزا همش بازی میخوای منم تا بتونم بازی میکنم حباب بازی رو خیلی دوست داری و بازی با عروسکات بابایی اسم هر کدومشونو که میگه همون میدی دستش صدای ببعی رو یاد داری دربی...
7 شهريور 1392

تولد 1 سالگی مبارک....

  یک سال از اومدنت گذشت ، یک سال با تمام سختی ها و شیرینی هاش گذشت، یک سال از بهترین روز زندگیم گذشت و دوباره حس و حال اون روز برام تداعی شد یک ساله که زندگیموم رنگ و بوی دیگه ای گرفته و شیرنتر شده یک ساله من مادر شدم و حس شیرین مادر بودن رو چشیدم از خدا میخوام همه ی زنان عالم این حس رو تجربه کنن.. حسام عزیزم تولدت مبارککککککککک....انشالله 120 ساله بشی تولدت با 3روز تاخیر برگزار شد21تیر خداروشکر همه چیز خوب بود و حسابی به همه خوش گذشت و به یادموندنی شد شما هم خداروشکر اصلا اذیت نکردی خیلی پسر خوبی بودی و بازی میکردی ولی الهی بمیرم که تو این هفته سرما خوردی و یکم حال نداری اولین تولدت رو با تم کفشدوزک گرفتیم و خودم ت...
13 مرداد 1392

این چه حسیه..

نمیدونم دیشب چم شده بود چی خوندم و چی شنیدم که احساساتم فوران کرد یه دفعه ،پسرو پدر خواب بودن ...من تنها تو اتاق پای لپ تاب یه دفعه قلبم تند تند  زد،دلم برای پسرکم تنگ شد تندی لپ تابو بستم و رفتم کنارش دراز کشیدم خونه تاریک تاریک بود هیچی نمیدیدم با دست دنبال  پسرکم گشتم که یه  دست کوچیک اومد تو دستم  بوییدم و بوسیدمش و هق هق گریه میکردم نمیدونم چه قدر طول کشید اشکم بند نمیومد خدایا چرا این طوری شدم من .این موجود کوچولو چیه که اینقدر دوستش دارم این قدر نگرانشم خدایا چی بهم دادی من الان کی هستم چی هستم ....   همش خاطرات این 1سال توی ذهنم مرور میشد و من اشک میریختم  اولین باری که دیدمش روز تولدش آوردنش بالا ه...
30 خرداد 1392

11ماهگـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی

سلام عشق مامان... 11 ماهه شدنت مبارک وای خدای من 1 ماه دیگه مونده تا 1ساله شدنت عزیزم لحظه ای نیست که تو فکرش نباشم اصلا باورم نمیشه ....خدا جون شکرت 11 ماهه که با همیم و زندگیمون غرق در لذت و شادیه روزامون دیگه یکنواخت نیست با وجود تو روزی نیست که یه کار جدیدی انجام ندی و مارو شگفت زده نکنی عاشقتیم پسرم پسرک 11 ماهه من تو همه ی زندگی مایی، تو همه ی امید و آرزوهای مایی، تو همه عشق زندگی مایی،تو نفس مایی.... آخ حسام که نمیتونم احساساتم رو بنویسم هیچ وقت نویسنده ی خوبی نبودم منو ببخش دلم میگره همش حسرت روزای قبل رو دارم همش نگرانم که برات کم گذاشته باشم انشالله خدا کمکم کنه بتونم مادر خوبی برات باشم گل من . ماشالله مردی شدی برای خودت...
20 خرداد 1392

روزت مبارک بابای مهربون...

همسر عزیزممم این روز رو از طرف خودم و حسام بهت تبریک میگم و به خاطر همه زحماتت برای رفاه و آرامش ما تشکر میکنم ....انشالله همیشه سایه ات بالای سرمون باشه و انشالله منو حسام بتونیم قدر دان زحماتت باشیم عزیزم با تمام وجود عاشقتیم و دوستت داریم ... حسام عزیزم به شما هم این روز رو تبریک میگم بلاخره شما هم مرد کوچولوی خونه ی ما هستی نفسم... آرزومه بزرگ شدی مثل پدرت بشی .... قول بده بزرگ شدی قدرش رو بدونی و احترامشو همیشه داشته باشی اینو بدون که بابایی خیلی مهربونه و برای راحتی و آسایش ما خیلی زحمت میکشه امسال دوبار برای شما آقایون محترم جشن گرفتیم به بار 3 نفری شب بعدش هم خونه آقاجون چون به جز دایی همه بابا شده بودن...
5 خرداد 1392