حسامحسام، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 18 روز سن داره

ღ♥وروجک مـــــــــــــــــــــــــــــــــا♥ღ

8ماهگــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی

جیگر ما هشت ماهه شد هورااااااااااااااااااااااااااااا به سلامتی وارد ماه نهم زندگیت شدی عشقم... ماه سختی بود هم مریض شدی هم به خاطر دندونات خیلی اذیت شدی بمیرم لاغر هم شدی چون لب به غذا نمیزدی شیر هم به زور میخوردی...خداروشکر الان بهتر شدی راستی دومین دندونت هم دراومد الان 2 تا مروارید خشگل داری نمیزاری عکس بگیرم ازشون وروجک ههههه همش زبونت رو میاری میزاری روشون (: 10 اسفند تولد 26 سالگی بابا جون بود یه جشن 3 نفره گرفتیم سوپرایزش کردیم البته با همکاری شما ا انشالله همیشه سلامت باشه و سایه اش بالا سر ما... هر روز شیطون تر میشی و فضول تر... آشپزخونه مون یه پله داره امروز دو بار تونستی خودتو بکشی بالا و بیای تو آشپزخونه پیش من د...
19 اسفند 1391

7ماهگــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی

نفسم 7 ماهه شدنت مبارک... 1 ماهه دیگه هم از با تو بودنمون گذشت خدایا شکرت... تو این ماه یه اتفاق خیلی بد افتاد اونم از دست دادن یکی از عزیزانمون بود آره حسامم متاسفانه بابا یحیی از پیشمون رفت اونم برا اثر حادثه تصادف... خیلی خیلی سخت بود بابایی که داغون شد چه قدر بهش عادت کرده بودیم هر شب میومد باهات بازی میکرد  خیلی دوستت داشت....روحش شاد تو این ماه پیشرفتهای خوبی داشتی ماما رو که خیلی وقته میگفتی بابا رو هم یاد گرفتی رو حرف م فتحه میزاری و میگی از روز 5شنبه سینه خیز میری هرروز سرعتت بیشتر میشه ماشالله دیگه از دست تو نمیتونیم غذا بخوریم میای حمله میکنی به سفره وروجک عاشق کنترل تی وی . موبایل . سیم. تسبیح .پلاستیک . کاغذ و ...
30 بهمن 1391

اولین دندون حسام کوچولو...

انار دونه دونه بچه ای دارم دردونه قشنگ و مهربونه انار دونه دونه سه چهار روه که بچم گرفتار دندونه انار دونه دونه توی دهان بچم یه گل زده جوونه گل نگو مرواریده مثه طلای سفیده     امروز داشتم بهت آب میدادم با فنجون که یهو یه صدایی شنیدم آره عزیزیکم صدای دندون کوچولوی خشگلت بود که به فنجون میخورد وووووووووی این قدر ذوق کردم اشک تو چشام جمع شد و محکم بغلت کردم و باهم یه عالمه شادی کردیم (: اولین دندونت تو 7 ماه و 12 روزگی 29 بهمن جوونه زود   اولین دندونت مبارک عسلم خداروشکر که بلاخره دراومد... این چند روز خیلی بهانه گیر شده بودی اصلا نمیزاری به کارام برسم فقط باید ...
30 بهمن 1391

6ماهگــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی

         سلام مرد کوچک من ..                                             حسام ما هم نیم ساله شد ...6 ماه از اومدنت گذشت چه لذت بخش و شیرین بود این دوران چه قدر زود میگذره من که اصلا گذر زمان رو نمیفهمم ماشالله روز به روز شیرین تر میشی موش موشک من ....بابایی که هرورز میگه دوست ندارم حسام از این بزرگتر شه دوست دارم همین اندازه ای بمونه بس که دلبری میکنی شیطون خوب دیروز هم...
22 دی 1391

اولین شب یلدای حسام...

سلام گل پسری جیگر مامان دیشب شب یلدا بود یعنی بلندترین شب سال بود ما رفتیم خونه ی مادرجونت شما هم لباس هندونه پوشیده بودی همه حسابی ذوق زده شدن و شما رو بغل میکردن و یه عالمه عکس گرفتن انگاری فهمیده بودی تا ساعت 1 بیدار بودی و سرحال سرحال     سی ام آذره و یک  شب زیبا یه  شب بلند به اسم شب یلدا شب شب نشینی و شادی و خنده شبی که واسه ی همه خیلی بلنده   شب یلدا که سحر شد،فصل پاییز میره جای پاییز رو زمستون می گیره ننه سرما باز دوباره برمی گرده کوله بارش رو پر از سوغاتی کرده ...
2 دی 1391

55555

شکار لحظه ها   پسر قشنگم الان که داشتم این پست رو آماده میکردم برات بزارم دیدم برای اولین بار تو نستی شصت پاتو بخوری   چند روزه که خیلی تلاش میکردی تا الان که موفق شدی     ...
23 آذر 1391

5ماهگــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی

سلام جان مادر... منو ببخش دیر وبتو آپ کردم خیلی سرم شلوغ بود شما هم که قربانتان برویم فرصت نمیدی الان سرما خوردی پسرکم  اول بابا مریض شد بعد شما بعد هم من .... انشالله دست از سرمون برداره این ویروس لعنتی تو خواب سرفه میکنی جیگرم کباب میشه ): اووووووووووو 5ماهه شدنت مبارک مرد کوچک من ....فدای تو بشم من این ماه محرم بود دهه اول شماچند شب پیش بابایی میموندی و من میرفتم هیئت دوست داشتم تو رو هم ببرم ولی میدونستم اذیت میشی....روز همایش شیرخوارگان هم با خاله جون 4 نفری رفتیم لفتیم خیلی عالی بود امسال اولین باری بود که قسمت شد رفتیم خوب یکم از کارات بگم تا جایی که ذهنم یاری میکنه ههههه اول از همه چهارشنبه 15 ام اولین بار بدن...
19 آذر 1391

4ماهگــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی

سلام دورت بگردم  عشق مامان 4 ماهگیت مبارک گلم ببخشید دیر آپ کردم وبت رو هم سایت خراب بود باز نمیشد برا هم اینکه این دوهفته خیلی بد بود شما چند تا مریضی گرفته بودی هم سرما خورده بودی صورتت دونه زده بود وقرمز شده بود یبوست شده بودی ...الهی بمیرم که تحمل کردی مامانی الان خیلی بهتر شدی امروز هم که واکسن داشتی خیلی بد بود خیلی اذیت شدی تا همین الان داشتی جیغ میزدی که خوابت برد منم گریه میکردم باهات بابات اومد گرفتت و یکم راه میبردت و جلوی آینه یکم با اون چشای پر اشکت و صدای گرفته ات میخندیدی درد به جونم بمیرم و دیگه اشک پسرکم رو نبینم... ماشالله به شما که رو زمین بند نمیشی مادر از کت و کول افتادیم منو بابایی یکم رو زمین بمونی بد نیست ...
16 آذر 1391

برای پسرکم...

دوست دارم دوست دارم با تو در باران قدم بزنم و تو را که به زلالی باران هستی در کنارم داشته باشم دوست دارم تو را که سرسبز ترین خاطره ذهنم هستی.برای همیشه چون ترانه های کودکی ام زمزمه کنم.دوست دارم فقط تو را از خدا آرزو کنم .فقط تو را ....   سلام پسرکم امشب یه حالی دارم نمیدونم چم شده نمیدونم بغضی دارم، دلم گرفته، خوشحالم، ناراحتم،...احساسات قروقاطی دارم داشتم عکسای تولدت رو نگاه میکردم چقدر اون روز رو دوست دارم دلم میخواد هزار بار دیگه برگردم اون روز وقتی تو رو نشونم دادن معنی معجزه و عشق رو فهمیدم عشقی که تا به حال هیچ وقت تجربه اش نکردم تا 2 ساعت بغلم بودی نگاهم رو ازت برنمیداشتم دلم نمیومد نگات نکنم اون شب اصلا نخوابی...
8 آبان 1391

پارسال ...

سلام عشقم... خشگل مامان روز 5 شنبه وقتی اومد روز عرفه بود وای خدا پارسال این موقع چه حسی داشتم چه روز خوبی بود روزی که بی بی چکم مثبت شد و خدا تورو به ما هدیه داد بهترین هدیه ی زندگیمون هر چی به عقب نگاه میکنم باورم نمیشه به این سرعت یکسال گذشت و تو الان بغلمی و روزبه روز شاهد بزرگ شدنت هستم خداروشاکرم به خاطر همه ی زندگیم.... امروز دقیقا 108 روزه شدی نفسم وقتی لباسایی که تنت میکنم میبینم برات کوچیک شدن هم ذوق دارم که گل پسرم داره بزرگ میشه و از طرف دیگه دلم میگیره این روزا زود بگذرن این دوران رو خیلی دوست دارم خیلی بانمک و شیطون شدی همش میخوام گازت بگیرم جیگر مامان دو هفته میشه وقتی جایی میریم که شلوغ باشه جیغ میزنی و شیر نمیخوری این ...
6 آبان 1391