حسامحسام، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 17 روز سن داره

ღ♥وروجک مـــــــــــــــــــــــــــــــــا♥ღ

دندون دوم و سوم

سلام مامانی دوروزه دوتا دندون خشگل تو دهنت جوونه زده قربونت برم ....فدات بشم که این قدر اذیت میشی کاش درداش برا من بود خیلی تب میکردی تا بلاخره دراومدن چند روزه سرما هم خوردی امروز یکم بهتر بودی خداروشکر نمیدونم تو این هوای گرم بازم سرما میخوری ): هرروز باهات تمرین راه رفتن میکنم خیلی خوشت میاد و همش میخندی خیلی دوست داری بازی کردن رو بابایی بغلت میکنه و فوتبال بازی میکنی قهقهه میزنی منم میشونمت و خودم با توپ بازی میکنم همین جوری نگام میکنی و ذوق میزنی تشویق میکنی دالی بازی میکنم باهات میرم تو آشپزخونه از پشت پرده کرکره ای هر دفعه از یه جا میام بیرون زودی پیدام میکنی با اون چشای منتظر و خشگل خوشحال میشی و ذوق میکنی.. کلمه ده رو ی...
4 ارديبهشت 1392

9ماهگــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی

نه شدنت مبارک شیطونک من.. پسر گلم وارد دهمین ماه زندگیت شدی عزیزم خداروشکر.... هر چی بزرگتر میشی شیطونتر میشی و خوابتم کمتر میشه همش باید دنبالت باشیم خیلی دردری شدی شدیدا تا در باز میشه یکی میره بیرون گریه شما هم شروع میشه بیشتر موقع ها ما که میخواییم بریم بیرون اول حواست رو پرت میکنیم که گریه نکنی و مارو نبینی خدا بهمون رحم کرده چند بار که حواسمون نبوده و در باز بوده رفتی بیرون یکم مونده به پله برسی گرفتیمت خداروشکر که زودی فهمیدیم نیستی و اتفاقی نیافتاد ای ناقلا همش میری پشت در و گریه میکنی آخه چه قدر ببریمت بیرون تو خونه از بغل من بغل کس دیگه ای نمیری ولی وقتی یکی یخواد بره بیرون سریع میری بغلش فقط میخوای بری کجا ؟ خدا د...
20 فروردين 1392

نوروز 92

سلام عشق کوچولوی مامان عیدت مبارک انشالله امسال سال خوبی برای ما و دوستان عزیزمون باشه... یادش به خیر پارسال تو شکم مامانی بودی و امسال پیشمون هستی.سال 91 برای ما سال خیلی خوبی بود چون بزرگترین اتفاق زندگیمون رخ داد هرچه قدر خداروشکر کنم بازم کمه... سال تحویل روز چهارشنبه ۳۰ اسفند ۱۳۹۱ ساعت 14:31 بود امسال چون مادرجون و عمه زهرا رفته بودن مسافرت( منم دوست داشتم بریم ولی خوب با بچه کوچیک خیلی سخته ) ما هم سال تحویل خونه آقاجون بودیم خیلی خوش گذشت همه جمع بودیم اولین باری بود که بعد از ازدواجمون خونه آقاجون بودیم شما سر سال تحویل خوابیده بودی و بابا اصرار که شما رو بیدار کنم ولی دلم نیومد اذیت شی مبادا تا آخر سال بخوابی ...
7 فروردين 1392

8ماهگــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی

جیگر ما هشت ماهه شد هورااااااااااااااااااااااااااااا به سلامتی وارد ماه نهم زندگیت شدی عشقم... ماه سختی بود هم مریض شدی هم به خاطر دندونات خیلی اذیت شدی بمیرم لاغر هم شدی چون لب به غذا نمیزدی شیر هم به زور میخوردی...خداروشکر الان بهتر شدی راستی دومین دندونت هم دراومد الان 2 تا مروارید خشگل داری نمیزاری عکس بگیرم ازشون وروجک ههههه همش زبونت رو میاری میزاری روشون (: 10 اسفند تولد 26 سالگی بابا جون بود یه جشن 3 نفره گرفتیم سوپرایزش کردیم البته با همکاری شما ا انشالله همیشه سلامت باشه و سایه اش بالا سر ما... هر روز شیطون تر میشی و فضول تر... آشپزخونه مون یه پله داره امروز دو بار تونستی خودتو بکشی بالا و بیای تو آشپزخونه پیش من د...
19 اسفند 1391

7ماهگــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی

نفسم 7 ماهه شدنت مبارک... 1 ماهه دیگه هم از با تو بودنمون گذشت خدایا شکرت... تو این ماه یه اتفاق خیلی بد افتاد اونم از دست دادن یکی از عزیزانمون بود آره حسامم متاسفانه بابا یحیی از پیشمون رفت اونم برا اثر حادثه تصادف... خیلی خیلی سخت بود بابایی که داغون شد چه قدر بهش عادت کرده بودیم هر شب میومد باهات بازی میکرد  خیلی دوستت داشت....روحش شاد تو این ماه پیشرفتهای خوبی داشتی ماما رو که خیلی وقته میگفتی بابا رو هم یاد گرفتی رو حرف م فتحه میزاری و میگی از روز 5شنبه سینه خیز میری هرروز سرعتت بیشتر میشه ماشالله دیگه از دست تو نمیتونیم غذا بخوریم میای حمله میکنی به سفره وروجک عاشق کنترل تی وی . موبایل . سیم. تسبیح .پلاستیک . کاغذ و ...
30 بهمن 1391

اولین دندون حسام کوچولو...

انار دونه دونه بچه ای دارم دردونه قشنگ و مهربونه انار دونه دونه سه چهار روه که بچم گرفتار دندونه انار دونه دونه توی دهان بچم یه گل زده جوونه گل نگو مرواریده مثه طلای سفیده     امروز داشتم بهت آب میدادم با فنجون که یهو یه صدایی شنیدم آره عزیزیکم صدای دندون کوچولوی خشگلت بود که به فنجون میخورد وووووووووی این قدر ذوق کردم اشک تو چشام جمع شد و محکم بغلت کردم و باهم یه عالمه شادی کردیم (: اولین دندونت تو 7 ماه و 12 روزگی 29 بهمن جوونه زود   اولین دندونت مبارک عسلم خداروشکر که بلاخره دراومد... این چند روز خیلی بهانه گیر شده بودی اصلا نمیزاری به کارام برسم فقط باید ...
30 بهمن 1391

6ماهگــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی

         سلام مرد کوچک من ..                                             حسام ما هم نیم ساله شد ...6 ماه از اومدنت گذشت چه لذت بخش و شیرین بود این دوران چه قدر زود میگذره من که اصلا گذر زمان رو نمیفهمم ماشالله روز به روز شیرین تر میشی موش موشک من ....بابایی که هرورز میگه دوست ندارم حسام از این بزرگتر شه دوست دارم همین اندازه ای بمونه بس که دلبری میکنی شیطون خوب دیروز هم...
22 دی 1391

اولین شب یلدای حسام...

سلام گل پسری جیگر مامان دیشب شب یلدا بود یعنی بلندترین شب سال بود ما رفتیم خونه ی مادرجونت شما هم لباس هندونه پوشیده بودی همه حسابی ذوق زده شدن و شما رو بغل میکردن و یه عالمه عکس گرفتن انگاری فهمیده بودی تا ساعت 1 بیدار بودی و سرحال سرحال     سی ام آذره و یک  شب زیبا یه  شب بلند به اسم شب یلدا شب شب نشینی و شادی و خنده شبی که واسه ی همه خیلی بلنده   شب یلدا که سحر شد،فصل پاییز میره جای پاییز رو زمستون می گیره ننه سرما باز دوباره برمی گرده کوله بارش رو پر از سوغاتی کرده ...
2 دی 1391